از برهوت تا لاهوت

از برهوت تا لاهوت
جبرییل رفتنت ز اینجا نکوست

کم بشو حایل میان ما و دوست

آنکه از پیشش سلام آورده ای

آنکه از پیشش پیام آورده ای

بیحجاب اکنون در آغوش من است

جملگی رازش در گوش من است

بایگانی

۳ مطلب در اسفند ۱۳۹۵ ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

 

باز باران،

با ترانه،

با گهر های فراوان

می خورد بر بام خانه.

من به پشت شیشه تنها

ایستاده

در گذرها،

رودها راه اوفتاده.

شاد و خرم

یک دو سه گنجشک پر گو،

باز هر دم

می پرند، این سو و آن سو

می خورد بر شیشه و در

مشت و سیلی،

آسمان امروز دیگر

نیست نیلی.

یادم آرد روز باران:

گردش یک روز دیرین؛

خوب و شیرین

توی جنگل های گیلان.

کودکی ده ساله بودم

شاد و خرم

نرم و نازک

چست و چابک

از پرنده،

از خزنده،

از چرنده،

بود جنگل گرم و زنده.

آسمان آبی، چو دریا

یک دو ابر، اینجا و آنجا

چون دل من،

روز روشن.

بوی جنگل،

تازه و تر

همچو می مستی دهنده.

بر درختان میزدی پر،

هر کجا زیبا پرنده.

برکه ها آرام و آبی؛

برگ و گل هر جا نمایان،

چتر نیلوفر درخشان؛

آفتابی.

سنگ ها از آب جسته،

از خزه پوشیده تن را؛

بس وزغ آنجا نشسته،

دم به دم در شور و غوغا.

رودخانه،

با دو صد زیبا ترانه؛

زیر پاهای درختان

چرخ میزد، چرخ میزد، همچو مستان.

چشمه ها چون شیشه های آفتابی،

نرم و خوش در جوش و لرزه؛

توی آنها سنگ ریزه،

سرخ و سبز و زرد و آبی.

با دو پای کودکانه

می دویدم همچو آهو،

می پریدم از لب جو،

دور میگشتم ز خانه.

می کشانیدم به پایین،

شاخه های بید مشکی

دست من می گشت رنگین،

از تمشک سرخ و مشکی.

می شندیم از پرنده،

داستانهای نهانی،

از لب باد وزنده،

رازهای زندگانی

هر چه می دیدم در آنجا

بود دلکش، بود زیبا؛

شاد بودم

می سرودم

“روز، ای روز دلارا!

داده ات خورشید رخشان

این چنین رخسار زیبا؛

ورنه بودی زشت و بیجان.

این درختان،

با همه سبزی و خوبی

گو چه می بودند جز پاهای چوبی

گر نبودی مهر رخشان؟

روز، ای روز دلارا!

گر دلارایی ست، از خورشید باشد.

ای درخت سبز و زیبا!

هر چه زیبایی ست از خورشید باشد.”

اندک اندک، رفته رفته، ابر ها گشتند چیره.

آسمان گردید تیره،

بسته شد رخساره ی خورشید رخشان

ریخت باران، ریخت باران.

جنگل از باد گریزان

چرخ ها می زد چو دریا

دانه ها ی [ گرد] باران

پهن میگشتند هر جا.

برق چون شمشیر بران

پاره میکرد ابر ها را

تندر دیوانه غران

مشت میزد ابر ها را.

روی برکه مرغ آبی،

از میانه، از کرانه،

با شتابی چرخ میزد بی شماره.

گیسوی سیمین مه را

شانه میزد دست باران

باد ها، با فوت، خوانا

می نمودندش پریشان.

سبزه در زیر درختان

رفته رفته گشت دریا

توی این دریای جوشان

جنگل وارونه پیدا.

بس دلارا بود جنگل،

به، چه زیبا بود جنگل!

بس فسانه، بس ترانه،

بس ترانه، بس فسانه.

بس گوارا بود باران

به، چه زیبا بود باران!

می شنیدم اندر این گوهر فشانی

رازهای جاودانی، پند های آسمانی؛

“بشنو از من، کودک من

پیش چشم مرد فردا،

زندگانی – خواه تیره، خواه روشن -

هست زیبا، هست زیبا، هست زیبا.”

 خدا رحمتش کند

  

  • امیر داودزاده
  • ۰
  • ۰

این متن دومین مطلب آزمایشی من است که به زودی آن را حذف خواهم کرد.

زکات علم، نشر آن است. هر وبلاگ می تواند پایگاهی برای نشر علم و دانش باشد. بهره برداری علمی از وبلاگ ها نقش بسزایی در تولید محتوای مفید فارسی در اینترنت خواهد داشت. انتشار جزوات و متون درسی، یافته های تحقیقی و مقالات علمی از جمله کاربردهای علمی قابل تصور برای ,بلاگ ها است.

همچنین وبلاگ نویسی یکی از موثرترین شیوه های نوین اطلاع رسانی است و در جهان کم نیستند وبلاگ هایی که با رسانه های رسمی خبری رقابت می کنند. در بعد کسب و کار نیز، روز به روز بر تعداد شرکت هایی که اطلاع رسانی محصولات، خدمات و رویدادهای خود را از طریق بلاگ انجام می دهند افزوده می شود.

  • امیر داودزاده
  • ۰
  • ۰

این متن اولین مطلب آزمایشی من است که به زودی آن را حذف خواهم کرد.

مرد خردمند هنر پیشه را، عمر دو بایست در این روزگار، تا به یکی تجربه اندوختن، با دگری تجربه بردن به کار!

اگر همه ما تجربیات مفید خود را در اختیار دیگران قرار دهیم همه خواهند توانست با انتخاب ها و تصمیم های درست تر، استفاده بهتری از وقت و عمر خود داشته باشند.

همچنین گاهی هدف از نوشتن ترویج نظرات و دیدگاه های شخصی نویسنده یا ابراز احساسات و عواطف اوست. برخی هم انتشار نظرات خود را فرصتی برای نقد و ارزیابی آن می دانند. البته بدیهی است کسانی که دیدگاه های خود را در قالب هنر بیان می کنند، تاثیر بیشتری بر محیط پیرامون خود می گذارند.

  • امیر داودزاده